شناسهٔ خبر: 49603 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از روزگار رفته حکایت/ «نامه به سیمین»، اثری از ابراهیم گلستان در آستانه انتشار

«نامه به سیمین»، پاسخِ صدوسه‌صفحه‌ای ابراهیم گلستان است به نامه سیمین دانشور پس از شش‌ ماه تأخیر از زمان دریافت نامه.



شیما بهره‌مند: «نامه به سیمین»، پاسخِ صدوسه‌صفحه‌ای ابراهیم گلستان است به نامه سیمین دانشور پس از شش‌ ماه تأخیر از زمان دریافت نامه. چهارم فروردین ١٣٦٩. سالِ پیش گلستان به دانشور نامه‌ای می‌نویسد و سیمین پس از شش‌ ماه در پاسخ نامه‌ای می‌فرستد. از آن زمان شش ماه می‌گذرد تا گلستان این نامه دورودراز را بنویسد، البته نه از سَر «مقابله با آن تأخیر»، به‌خاطر این خبر که سیمین راهی‌ آمریکاست و گلستان با خودش فکر کرده چرا از او نخواهد سر راه برود پیشِ او، تا پس از بیست ‌سال دیداری تازه کنند. نامه با چند قصه آغاز می‌شود. ابراهیم گلستان این قصه‌ها را می‌گوید تا از حس‌هایی حرف بزند که به‌قول خودش عقل ردشان می‌کند اما در او هست و قبول‌شان دارد. «در آینده، اگر آینده‌یی بماند، شاید آن چیزهایی که امروز در عقلیات نیستند و حتی در رنگ خرافات به‌چشم امروزی می‌آیند، جایی در عقلیات و علوم تجربه‌شده پیدا کنند.» قصه‌های گلستان درباره احضار ارواح است و فال قهوه‌ای که درست از آب درمی‌آید و بعد هم به‌قول گلستان «حرف توی حرف می‌آید، خب بیاید!» از اینجا به بعدِ نامه پاسخ‌هایی است که گلستان برای مطالب سیمین در نامه‌اش آماده کرده. از مهاجرتِ به‌زعم دانشور «بی‌دلیلِ» ابراهیم گلستان، تا تقسیمِ تاریخ به چهار دوره فاجعه‌بار برای سرزمینی که گلستان ترکش کرده و البته معتقد است مهاجرتش از همان تهران، از خانه دروس انجام شده بود و «وقتی هم سردبیر اُرگان روزانه حزب توده» بود و «وقتی رئیس کمیته ولایتی مازندران شرقی» بود. اما آن چهار اتفاق که سیمین از آن نوشته بود: عرب آمد و پیش از آن اسکندر آمد و بعد از آن مغول آمد و بعد هم استعمار. گلستان نظری خلافِ دیگران دارد به این دوران و برای آن‌که نظرش را برساند پای تاریخ چند صد ساله ایران و غرب را به‌میان می‌آورد و همین‌ تسلطِ او بر تاریخ، آن‌هم در نامه‌ای خصوصی است، که یکه‌ست در میان روشنفکران ما دست‌کم نویسندگان معاصر ما. از تاریخ و تبارِ استعمار و تلقی‌دیگرگونه گلستان که بگذریم، نامه، تکه‌های خواندنی بسیاری دارد درباره شخصیت‌هایی که همه از چهره‌های شاخص فرهنگ و سیاست بوده‌اند،‌ از عاشورزاده و به‌آذین و چوبک و صادق هدایت تا بازرگان و خانلری و دکتر مصباح‌زاده و دیگران و البته نیما و فروغ و جلال آل‌احمد. که این دو نام آخری، بی‌شک در اوضاع‌واحوال فعلی‌ فرهنگ ما -که بیش از تفکر دنبالِ تکفیر است یا پیداکردن خط‌وربط این با آن، یا دوگانه‌سازی‌هایی که به‌قول گلستان به‌دردِ «نشریات پرتِ پست» می‌خورد تا ادبیات- بیشتر از دیگران در نامه گلستان به‌چشم خواهند آمد. گرچه گلستان خود پیش‌تر راه را بر هرگونه اظهارنظر سردستی و سطحی از نقدونظراتش درباره جلال بسته است و این نامه را نه رَدیه‌ای بر تفکرات جلال، که نوشته‌ای درباب سقوط جنبش ترقی‌خواه در ایران می‌خواند. از این‌ها گذشته، همان چند صفحه درباره جلال آل‌احمد به‌حد کفایت بحث‌برانگیز هست، ‌شخصیتی که هنوز هم مسئله روشنفکری ما است که دست‌کم در دو دهه اخیر او را طرد کرد و در نقد و رَد او بسیار نوشت. «ما و ‌مدرنیتِ» داریوش آشوری، «ابن‌خلدون و مقدمه‌ای بر علوم اجتماعیِ» سیدجواد طباطبایی، «جدال نقش با نقاشِ» گلشیری، «حکایت ‌حالِ» احمد محمود و انبوه مقالات دیگر، آل‌احمد را متفکری عقیم دانستند و در عین‌حال وجه‌غالب‌شان از مواجهه با آل‌احمدِ داستان‌نویس خاصه نویسنده «سنگی بر گوری» طفره رفتند. نقدونظرات گلستان درباره جلال اما از جنس و جَنم دیگری است، او از درِ تکفیر و طرد آل‌احمد وارد نمی‌شود گرچه هرجا که پای نقد غرب‌ستیز و عقیمِ روشنفکران وطنی به‌میان می‌آید، عتابی به آل‌احمد در کار است آن‌هم خطاب به سیمین،‌ همسر او که البته نزدِ گلستان یک رفیق قدیم و هم‌ولایتی است، نه چیز دیگری. ماجرا از همان تأکید سیمین بر «استعمار» آغاز می‌شود. گلستان در جواب به‌لحنی تند و تلخ می‌نویسد: «می‌گویی استعمار بیخ گلوی‌مان گذاشت و بعضی از ما فریاد کشیدیم... افسوس که در فریادکشیدن علاج می‌جوییم، و چون قانعیم به این فریاد، چندان چیزی به‌دست نمی‌آریم... همان‌طور که خودت گفته‌ای در فریادکشیدن حساب‌وکتاب از دست آدم در می‌رود.»
 بعد گلستان از «جمع کل پر از اختلال و تفرقه و ادعا»یی می‌گوید که زیر نام مبهم توجیه‌ناپذیر روشنفکر، ‌سرگرم خودستایی و خودبینی و خودفریفتن است زیر عنوان پُرطمطراق مسئولیت. «مسئولیت! ما مسئولیت به خودمان داریم تا اگر چیزی از ما نشدْ کرد زهرآب نباشد. اصل کار و شرط اول کار فهمیدنِ خود آدم است و دروغ‌نگفتن آدم به خودش.» به اینجا که می‌رسد دیگر بی‌پرده‌پوشی از جلال نام می‌برد. «درواقع دارم به جلال می‌اندیشم. تو می‌دانی من چه‌اندازه برای او محبت داشتم اما نمی‌دانم چرا او نمی‌دانست کیست و چیست و چه می‌کند. چه‌چیزهای گمنامی او را می‌خوردند و چگونه او که باید توانایی فهم داشته باشد از این‌رو خود را به ضرب دگنگ شخصی دور می‌کرد.»‌ گلستان البته خود و سیمین و دیگران را مبرا نمی‌کند.
او همه را در این عقیم‌بودنِ فکر سهیم می‌داند حتی آنان را که سکوت کرده‌اند به هر ملاحظه‌ای و چه‌بسا خودش را که در برابر نوشته‌ای از جلال تنها سکوت کرده بود به این بهانه که دست‌نویس نبود و جلال آن را در قالب کتابی چاپ‌شده به او داده بود تا نظر دهد و گلستان که خوانده بود آن را نوشته‌ای بی‌سروتَه یافته بود با حرف‌هایی بی‌سروتَه،‌ اما نقدونظری ننوشته بود چون فکر می‌کرد که پرتی‌های آن چنان است که فوری اصلِ‌کار منحل و متروک از ذهن‌ها می‌شود، که نشد. در نامه گلستان تکه‌هایی هم هست درباره نیما. بعد از قریب‌به صد و نود و شش صفحه که چندان کسی از گزندِ‌ نقدها و مو را از ماست‌کشیدن‌های گلستان در امان نمی‌ماند، نام نیما می‌آید به‌این ترتیب: «نیما البته چیز دیگر بود.»  نیما که نقالی بی‌بدیل بود از کیسه‌کیسه شعر و قصه‌ای تعریف می‌کرد که در انبار توی سقف خانه چپانده است. «سی سال رفته است که او مرده است اما آن‌چیزی که در یاد است بی‌شیله‌پیله می‌آمد. در ذهنم برای او احترام فراوان است اما یادم از ذهنم به‌زورِ احترام نمی‌آید. صاف است و پاک می‌آید» همراه با خاطره‌ای که اندکی هم رنگِ حسرت دارد، اگرنه برای گلستان، که برای ما. گلستان یک شب در خانه سیمین و جلال به نیما می‌گوید، بیایید از شما فیلم بردارم. «گفتم اینکه خانه‌تان افتاده است در کنار قبرستان یک‌جور ذکر تصادف و تقدیر در زندگانی و کار شماست. جای شما شده‌ست کنار گروه گورهای سنگ‌ساییده؛ یک زندگانی نشسته پیش مرده‌های صف‌بسته.» فیلم ساخته نشد اما گلستانِ کمال‌گرای سخت‌گیر در کار هنر،‌ از همان نگاهِ خیره به شعله‌های آتش بخاری دیواری فهمیده بود که نیما از جنسِ قصد او درست آگاه است. سرآخر نامه در صفحه ١٠٣ این‌چنین تمام می‌شود: «من بی‌آنکه خواسته باشم یا اعتنا کنم روبه‌رو بودم با دو جور آدم‌های پرخاش‌جوی پیچ‌خورده در کار درک... که توی تله تعصب خود بودند... یا به‌گفته تو از قماشِ یاعلی یله‌ش کن، فعلا، تا ببینیم بعدها چه می‌شود، دیگر...» نامه در همین صفحه تمام می‌شود و بقیه‌ای در دست نیست.

منبع: شرق

نظر شما